پرستوی مهاجر

 باز دلم برای آسمانها گرفت ...

 

امروز آسمان دوباره غرورش را شکاند و مظلومانه گریست ...

 

امروز آسمان یاد دلهای سوخته کرد و معصومانه بارید ...

 

امروز عکس تو را در میان ابرهای گرفته ای دیدم که برای تنهایی هایشان میباریدند ...

 

چشمان زیبایت میان ابرها مهو شد و باران چه معصومانه می بارید ...

 

باز یاد لبخندی از تو افتادم که دلم را به آسمان پر داد ...

 

یادم هست رسم مهاجر شدن را ...

 

یادم هست که لبخند تو مرا مسافر آسمانها کرد ...

 

یادت از یادم نخواهد رفت ای مهاجر دلِ مهاجر ... .

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ایمان چهارشنبه 19 مرداد 1384 ساعت 06:46 ب.ظ

کیری
جمع کن بابا خودتون مسخره کنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد