تو را بر چهره ماه می نویسم
شباهنگام قلمهای نگاهم را به روی ماه می گشایم
پری چشمهای نازنینت را به چشم خویش می سپارم
در این چهره ، خیالی می شوم چون روح پرواز
صدایم نیست سکوتم می کند آواز
تو خورشید منی من تار و تاریکم
که پرتوهای ناب تو
مرا نور و چراغ و زندگی بخشد
تو بارانی و من آن رود باریکم
که قطره های آب تو
مرا روح طراوت جاودانگی بخشد
مرا چون آن پری کوچک چشمت
به آغوش سفید ماه بسپار
که چشمان عزیز تو مداوا می کند بیمار
مرا دست خدای خوابها بسپار
که در شیرین ترین خوابها
میان کوه و دشت و جنگل و آبشار
فقط خواب تو را بینم
و درعمق سحرگاهی
درآغوش پرازمهرت شوم بیدار
زبانم کوته است اما
به دل هر آنچه می ماند
شکوفا می شود در لحظه دیدار
مرا به سینه مشتاق خود بسپار
ایول عاشق دلسوخته!