دیوار سنگی

توی یه دیوار سنگی دو تا پنجره اسیرن

دو تا خسته دو تا تنها یکی شون تو یکی شون من

دیوار از سنگ سیاه سنگ سرد و سخت خارا

زده قفل بی صدایی به لبای خسته ما

نمی تونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار

همه عشق من و تو قصه هست قصه دیوار

همیشه فاصله بوده بین دستای من و تو

با همین تلخی گذشته شب و روزای من و تو

راه دوری بین ما نیست اما باز اینم زیاده

تنها پیوند من و تو دست مهربون باده

ما باید اسیر بمونیم زنده سهتیم تا اسیریم

واسه ما رهایی مرگه تا رها بشیم میمیریم

کاشکی این دیوار خراب شه من و تو با هم بمیریم

توی یه دنیا دیگه دستای همو بگیریم

شایداونجا توی دلها درد بی زاری نباشه

میونه پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه

نظرات 1 + ارسال نظر
مملی بلورین دوشنبه 4 مهر 1384 ساعت 01:16 ق.ظ http://mrhs2002s.blogsky.com

به وبلاگ من سر زدی وبلاگمو تازه راه انداختم یه سری بزن مفید اگه بشه زمینه همکاریمو نو بیشتر که نه تازه همکاری کنیم
خیلی ممنون
مملی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد