تسلی خاطر

سلام عزیزان

این شعری که الان مینویسم خیلی دوستش دارم یه جور هایی با من هم خونی داره

امیدوارم بدونید منظورم رو.......

دیدمجنون را یکی صحرا نورد

 در  میان بادیه بنشسته فرد

ساخته بر ریگ زانگشتان قلم

میزند حرفی به دست خود رقم

گفت ای مفتون شیدا چیست این؟

می نویسی نامه؟سوی کیست این؟

هر چه خواهی در سوادش رنج برد

تیغ صرصر خواهدش حالی سترد

کی به لوح ریگ باقی ماندش؟

تا کسی دیگر پس از تو خواندش

گفت شرح حسن لیلی میدهم

خاطر خود را تسلی میدهم

مینویسم نامش اول از قفا

می نگارم نامه ی عشق و وفا

نیست جز نامی از ا و در دست من

زان بلندی یافت قدر پست من

ناچشیده جرعه ای از جام او

عشق بازی می کنم با نام او

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 13 مهر 1384 ساعت 06:15 ب.ظ http://www.bigblackrat.blogsky.com

سفرکرده چهارشنبه 13 مهر 1384 ساعت 06:37 ب.ظ http://www.safarkarde.blogsky.com

سلام عزیز
دم شما گرم ....
عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد