از قلبت فاصله می گیرم
چرا که می ترسم صدای پایم شیشه نازک آنرا بشکند
از وجودت فاصله می گیرم
چرا که وحشت دارم حضور سردم تارهای نازک غرورت
را بدرد
از چشمانت نگاه بر می گیرم
چرا که واهمه دارم اشک راه چشمانت را به خاطر بسپارد
تو می روی و من می مانم تنهای تنها
با قلبی شکسته و غروری جریحه دار شده
باران می بارد ومن نیز……
سلام عزیز
چقدر آروم آروم تو دل شب گریه کردم .....
نمیدونم صدای گریه های منو شنید !!!
دلت دریا
سلام شعرتون بسیار قشنگ بود موفق باشین دوست داشتی به منم سر بزن
مشخصه این شعر رو خودت گفتی !
از قلبش خیلی فاصله نگیر در عین اینکه با هم هستین همیشه بذار کمی فاصله بین شما باشه چرا که ستون های یک معبد با فاصله بار بهتر کشند...!
این یادت باشه
یه اصله