امشب

 

امشب از ابر سیاه بی کسی

آسمان دیده ام بارانی است

در میان ظلمت چشمان تو

قلب مست و عاشقم زندانی است

شعرم امشب هم صدا با بغض عشق

بر مزارم گریه ها سر داده است

غم دوباره جغد شوم خویش را

روی بام سینه ام پر داده است

گوییا دستان من ویران شده

زیر آوار سیاه بی کسی

امشب از خود می گریزم تا دمی

گم شوم در لحظه دلواپسی

آری امشب قلب من بشکسته است

شعر من بوی تباهی می دهد

یاس هم امشب به جای عطر تو

بوی تلخی و سیاهی می دهد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد