اگه دیدی.....

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر می گرده و نگات می کنه بدون براش مهمی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر می گرده و با عجله می یاد سمتت بدون براشعزیزی

اگه یکی رو دیدی وقتی داری می خندی بر می گرده و نگات می کنه بدون واسش قشنگی

اگه یکی رو دیدی وقتی داری گریه می کنی بر می گرده و می اد باهات اشک می ریزه بدون دوست داره

اگه یکی رو دیدی وقتی داری با یکی دیگه حرف می زنی ترکت می کنه بدون عاشقته

اگه یکی رو دیدی وقتی داری ترکش می کنی برات فقط سکوت می کنه بدون دیوونته

اگه یکی رو دیدی که ازنبودنت داغون شده بدون براش همه چی بودی

اگه یکی رو دیدی که یه روز از بی تو بودن می ناله بدون بدون تو می میره

اگه یکی رو دیدی که بعد رفتنت لباس سفید پوشیده بدون بدون تو مرده

اگه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن بدون واسه خاطر تو مرده...

بازگشت

ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
تا نیمه شب بیاد تو چشم نخفته است
ای مایه امید من، ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از آنچه بشعرم نهفته است


شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم


تا بر گذشته می نگرم، عشق خویش را
چون آفتاب گمشده می آورم بیاد
می نالم از دلی که بخون غرقه گشته است            
این شعر، غیر رنجش یارم بمن چه داد
                                                                                       
 
این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعرها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است


گفتم قفس، ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دوروئی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود


اکنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
بگشای در که در همه دوران عمر خویش
جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام


پای مرا دوباره بزنجیرها ببند
تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند
تا دست آهنین هوس های رنگ رنگ
بندی دگر دوباره بپایم نیفکند
         

                                                                                     

گریز و درد

رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود


رفتم، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشک های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم


رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما


رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی


من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی توفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم


ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر


روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

به باغ همسفران

صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.
و خاصیت عشق این است.
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
مرا گرم کن
در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش


می برم، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زینهمه خواهش بیجا و تباه


می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال


ناله می لرزد، می رقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من


بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید


عاقبت بند سفر پایم بست
می روم، خنده بلب، خونین دل
می روم، از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

دوستت دارم

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌

به یاد گذشته

کاش هیچکس تنها نبود

کاش دیدنت رویا نبود

گفته بودی می مانم ولی

رفتی و گفتی که اینجا جا نبود

من دعا کردم برای بازگشت

دستهای تو ولی بالا نبود

یک نفر آمد صدایم کرد و رفت

با صدایش آشنایم کرد و رفت

پشت پرچین شقایق که رسید

ناگهان تنها رهایم کرد و رفت 


   نشود فاش کسی آنچه میان من و  توست                                                                              
تااشارات نظر نامه رسان من و توست.
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست.
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست.
گر چه در خلوت راز دل ما، کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

واژه‌ها...

واژه‌ها را طی کردم ...
بی‌آنکه پرسشی برای خواستن کنم ...
واژه‌ها رنگ شبند...
رنگ طلایی؛ آبی صبح و سحر ....
واژه‌ را طی کردم به امیدی که بیایی ...
بیایی و بخوانی که منم مثل همه مجنونم.....
بخوانی که تو هستی لیلی و آوازه‌خوانی دوره‌گرد.....
واژه را طی کردم به امیدی ...
که طلوع را محبتی آغاز کند ...
روز گرم تابستان شرم از واژه‌ها ....
واژه را طی کردم تا سحر ....
تا خود آن ابر که باران دارد ....
واژه‌ها را خوانده‌ام ....
خواهم خواند؛ میخوانم ...
تا مبادا برباید این دیو پلید ....
دست خواهش‌گر تو ....
واژه را طی کردم تا طلوعی دیگر ...
تا نگاهی به شما ....
تا قدمهایی پاک ...
 









یادمان باشد خدا هم تنهاست

 

 

امشب

 

امشب از ابر سیاه بی کسی

آسمان دیده ام بارانی است

در میان ظلمت چشمان تو

قلب مست و عاشقم زندانی است

شعرم امشب هم صدا با بغض عشق

بر مزارم گریه ها سر داده است

غم دوباره جغد شوم خویش را

روی بام سینه ام پر داده است

گوییا دستان من ویران شده

زیر آوار سیاه بی کسی

امشب از خود می گریزم تا دمی

گم شوم در لحظه دلواپسی

آری امشب قلب من بشکسته است

شعر من بوی تباهی می دهد

یاس هم امشب به جای عطر تو

بوی تلخی و سیاهی می دهد

عشق من عاشقم باش

تو غربتی که سرده
تمام روز و شبهاش،
غریبه از من و ما
عشق من عاشقم باش.
عشق من عاشقم باش،
که تن به شب نبازم
با غربت من بساز
تا با خودم بسازم.
تو خواب عاشقا رو 
تعبیر تازه کردی،
کهنه حدیث عشق رو
تفسیر تازه کردی.
گفتی که از تو گفتن 
یعنی نفس کشیدن.
از خود گذشتن من
یعنی به تو رسیدن.
قلبمو عادت بده
به عاشقانه مردن،
از عشق زنده بودن
از عشق جون سپردن. 
وقتی که هق هق عشق،
ضجه ی احتیاجه
سر جنون سلامت
که بهترین علاجه.
عشق من عاشقم باش،
اگر چه مهلتی نیست
برای با تو بودن 
اگر چه فرصتی نیست .
عشق من عاشقم باش
نذار بیفتم از پا
بمون با من که بی تو
نمی پرسم به فردا
عشق من عاشقم باش...

پرستو جون دوستت دارم

آرزو..............

کاش بر ساحل رودی خاموش

عطر مرموز گیاهی بودم

چوبر آنجا گذرت می افتاد

به سر و پای تو لب می سودم

 

کاش چو نای شبان می خواندم

به نوای دل دیوانه ی تو

خفته بر هودج مواج نسیم

می گذشتم ز در خانه ی تو

 

کاش چو پرتو خورشید بهار

سحر از پنجره می تابیدم

از پس پرده ی لرزان حریر

رنگ چشمان تو را میدیدم

 

کاش در بزم فروزنده ی تو

خنده ی جام شرابی بودم

کاش در نیمه شبی درد آلود

سستی و مستی خوابی بودم

 

کاش چو آیینه روشن میشد

دلم از نقش تو و خنده ی تو

صبحگاهان به تنم می لغزید 

گرمی دست نوازنده ی تو

 

کاش چو برگ خزان رقص مرا

نیمه شب ماه تماسا می کرد

در دل باغچه ی خانه ی تو

شور من...ولوله بر پا می کرد

 

کاش از شاخه ی سر سبز حیات

گل اندوه مرا می چیدی

کاش در شعر من ای مایه ی عمر

شعله راز مرا می دیدی

دوستت دارم پرستو جون  

آشنایی

سلام
من مهدی هستم 
قصد دارم اینجا شعر بنویسم D:
البته با کمکه دووسته خوبم  ~~~~> پرستو  جون
دوستتون دارم
خدانگهدار