دارم از تو می نویسم

دارم از تو می نویسم که نگی دو ستت ندارم .....                                                                  

موقع نوشتن... وقت اسم گذاشتن... کسی رو جز تو نداشتم.

من تمام قصه هام قصه توست... اگر غمگین اون از غصه توست...

من می خوام بهت بگم حال روزمو... می خوام بگم چقدر عاشقتم...

من تو رو همیشه به ارزوهات می رسوندم ولی خودم ارزو به دل می موندم...

هر چی شعر عاشقا نه است من برای تو مینویسم...

ولی اینو بدون عشق تو قلب من و شکست.........         

 

نقاشی


با مداد رنگی هایم یاد خوب امدنت را نقاشی کرده ام و جاده ی سفید رفتنت را

خط خطی ،
کسی نیست که زندگی را برایم دیکته کند ، غلط هایم را بگیرد
 
روزهای اشتباهم را خط
بکشد و مجبورم کند از روی تجربه های غلط ده بار
 
بنویسم . جغرافیای بودن تو مرز دریا
را فرا گرفته ، انجا که تویی، ماهیی ها
 
نمی توانند بیایند تا چه رسد به من .تاریخ
نشان می دهد قبل از اینکه به یادت
 
بیاورم نبودی ... هر گاه می خواستم بنویسم نوک
مدادم می شکست
 
و حالا گاه و بی گاه با کوچکترین یادی از تو قلبم می شکند ...

بیا
لحظه هایم را قسم بده تا بدانی در نبودنت چه کشیده ام ...

دیوار سنگی

توی یه دیوار سنگی دو تا پنجره اسیرن

دو تا خسته دو تا تنها یکی شون تو یکی شون من

دیوار از سنگ سیاه سنگ سرد و سخت خارا

زده قفل بی صدایی به لبای خسته ما

نمی تونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار

همه عشق من و تو قصه هست قصه دیوار

همیشه فاصله بوده بین دستای من و تو

با همین تلخی گذشته شب و روزای من و تو

راه دوری بین ما نیست اما باز اینم زیاده

تنها پیوند من و تو دست مهربون باده

ما باید اسیر بمونیم زنده سهتیم تا اسیریم

واسه ما رهایی مرگه تا رها بشیم میمیریم

کاشکی این دیوار خراب شه من و تو با هم بمیریم

توی یه دنیا دیگه دستای همو بگیریم

شایداونجا توی دلها درد بی زاری نباشه

میونه پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه

نگاه

نگاه کرد

در نگاهش هزاران شوق و عشق دیدم

نگاهم کرد 

در نگاهش پنداشتم که دوستم دارد  

نگاهم کرد  

اما  

بعدها فهمیدم که فقط نگاهم کرد.



                      از وبلاگ اشک لیدا      http://www.ashke-lida.blogfa.com

دشمن دوست نما






دشمن دوست نما را
                                نتوان کرد علاج
                                                      شاخه را مرغ چه داند
                                                                                        که قفس خواهد شد



به خواب من بیا

وقتی در تنهایی خودم قدم می زنم،

خاطرات با تو بودن

آرامشم را بر هم می زند.

چه پریشانی لذت بخشی است ، دلتنگ تو بودن...

دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده.

برای دیدنت...

دیشب در خواب منتظر آمدنت بودم ،

اما به خوابم هم نیامدی و درد انتظار را در خواب هم حس کردم...


چون دوستت می دارم

چون دوستت می دارم
حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
من می سوزم
پاییز از حوالی حوصله‌ات که بگذرد
من زرد می شوم
روسری زردت که از کوچه عبور می‌کند
عاشق می شوم
و تا کفش های رفتنت ‌جفت می شوند
غریب می‌مانم
و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو
من سبز می‌مانم



که نیلوفرانه دوستت می دارم
نه ماننده‌ی مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که ارث برده‌اند
با طعم غریزه نشخوار می کنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت می دارم



 

معنی عشق

دنیای من کوچک بود

کوچک تر از یک ذره خاک

من نمی دانستم

می توان عاشق شد

می توان عاشق ماند

می توان عاشق مرد

معنی عشق را تو به من آموختی

و

کنون ز چه از من دوری؟؟؟




















سکوت

امروز که دارم . می نویسم یه احساس دیگه دارم . یه احساسی  که از درون

قلبم می خوام فریاد بزنم احساسم و خالی کنم که بگم هر جا هستم به

یادتم . می خوام اسمشو فریاد بزنم بگم که دوسش دارم . ولی زبانم جرات

فریاد زدن نداره ........ سکوت . سکوت .  سکوت باز هم باید سکوت کنم تا

درده این عشق را در خودم خاموش کنم

شاخه گل سرخ

دوست دارم همونطوری باشم که هستم
یه کلبه کوچیک
یه گلیم پا خورده
یه کوزه آب
یه تیکه نون
یه روز سبز با روشنایی خورشید
یه شب پر ستاره با نور ماه
یه کتاب که نشونه خداشناسی باشه
یه دفتر خاطرات و ...
دوست دارم تو هم همونطوری باشی که هستی
هرطور که باشی برام عزیزی
نمی تونم وقتی میای سر راهت فرش پهن کنم
نمی تونم از چند نفر بخوام که روی کجاوه بنشوننت و دورت بچرخن
نمی تونم سر تا پای تو رو طلا بگیرم
نمی تونم زیباترین الماس های دنیا رو پیشکشت کنم
نمی تونم چشمات رو به تصویر بکشم
اما می تونم تمام زیبایی های دنیا رو یه جا بهت تقدیم کنم
همون چیزی که تمام عشقم رو ابراز می کنه
همون چیزی که با تمام وجودم بهت تقدیم می کنم
می دونم که می دونی از همه دنیا چی دارم برای تو
آره، فقط یه شاخه گل سرخ

هیچکس جز تو

هیچکس جز تو در اوج سکوت این همه شعر ندارد به نگاه

هیچکس جز تو بی کلمه شاعر نیست...

برده ای ره به نهانخانه ی قلبم اما

هیچ قلبی جز تو محرم این دل نیست...

تو همه بال و پر من هستی

بی تو پرواز دلم ممکن نیست...

دستهای تو جداست از تمام دنیا

هیچ دستی جز تو عشق را لایق نیست...

مانده یک راز دگر تا کنم فاش

و شود قصه تمام

دل ویران شده ام را جز تو هیچکس تا به ابد مالک نیست...


قصه


بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی

فکر تاریکی و این ویرانی

غمی افزود مرا بر غم ها

نیست رنگی که بگوید با من

«اندکی صبر سحر نزدیک است»

وای که این شب چقدر تاریک است

مثل این است که مرگ نزدیک است



نمیدونم



نمی دونم نازنینم که کدوم حرف تو رو آزرد

یا کدوم ترانه ی من تو رو مثل گلی پژمرد

نمی دونم که چی گفتم تو شنیدی

چه خطائی سر زد از من که تو از من دل بریدی

 

 

اگه روزی تو نباشی٬بین ما راهی نباشه

نمی دونم کی می تونه که برام مثل تو باشه

اگه روزی تو نباشی٬یا بری از من جدا شی

نمی دونم تو می تونی عاشقی دوباره باشی