ادامه کار

www.eshghe-sard.co.sr  

 

            or     

 

www.eshghe-sard.blogfa.com

به دلایل زیادی از blogsky خسه شدم  تصمیم گرفتم که توی وبلاگ جدید بنویسم 

امیدوارم تو نوشتن این وبلاگ کمکم کنین

به امید دیدار تون توو وبلاگ جدیدم

 

آخر کار

سلام دوستان عزیز

من خیلی خسته ام

همه چی داره  تموم میشه

امیدوارم از من کینه ای نداشته باشید

خداحافظی خیلی سخته

اما چاره ای جز این کار ندارم

همه رو به خدا میسپارم

۱۸/رمضان/۱۴۲۶
۱۳۸۴/۷/۳۰


هر چه گشتیم

در این شهر نبود

اهل دلی که بداند

غم رسوایی ما

دوستت دارم


به من یه فرصتی بده

تا ببینم تو رو دارم

بمون و مهلتی بده

تا ببینی دوست دارم



به رازقی به نسترن

به هر چی گُل توو عالمه

قسم فقط تو رو میخوام

دوستت دارم یه عالمه



عشق یعنی با تو زندگی

رفتن به اوجِ عاشقی

دستی بزار توو دستِ من

منو ببر تا رازقی

تنهایی خدا ( احمد شاملو )

یه شب خدا خواب نداشت
دلش تو سینه تاب نداشت
یه شب واسه یه لحظه اون
سوالی کرد جواب نداشت
اون شب فرشته ها همه
رفته بودن به مهمونی
خدای خالق همه
تنها شدس
به آسونی
دلش گرفته بود خدا
تنهایی سخته به خدا
اون که همیشه خنده داشت
گریه میکردش بی صدا
پیش خودش فکر کرد که من
برم میون بنده هام
روی زمین یه جایی هست
پیدا بشن اون خنده هام
شال و کلاه کردو یواش
ازون بالا اومد پایین
تو کوچه هم قدم میزد
اینوره زمین،اونور زمین
هرکی رو دید یه کاری داشت
یه کسب و کارو باری
داشت
هرکی رو دید تو دست خود
یه دست دلگساری داشت
هیچکس به اون نگاه نکرد
کسی اونو صدا نکرد
خدای آسمون و عرش
تنهاییشو دوا نکرد
خسته وناامید و گیج
تو میدونا قدم میزد
خط و نشونی میکشید
عذاب و درد رقم میزد
رفت و رسید به کوچه ای
سردو سیاه و بسته بن
پنجره ی تکخونه ای
پل زده بود به آسمون



پاهاش دیگه رمق نداشت
نشست کنار پنجره
تنهاییشو بغل گرفت
تو بغض خیس پنجره
سکوت محض کوچه
رو
صدای گریه ای شکست
جلوتر از خدای ما
کسی بنای اشک و بست
مردک صاحبخونه بود
اون که زغم داد
میکشید
اون که تو بهت نیمه شب
خدا رو فریاد میکشید
می گفت خدای مهربون
ببین منو یادت میاد؟
بنده ی غمگین توام
ببین که خاطرت میاد
من همونم که یاد دادی
عاشقی رو خودت به من
گفتی که دل
بسته بشو
تا آخرش باهات منم
من همونم که خیره شد
چشم و دلش به آسمون
ستاره ای دلش رو برد
تو عمق قلب کهکشون
گفتم خدا این عشق پاک
حاصل درس ومشق توست
حالا منو به
پاش بریز
که زندگیم به عشق اوست
گفتی عزیز ساده دل
این درس عشق آخره
بدون که عشق پاک تو
به منزلش نمی رسه
اگر که لیلی پا بده
مجنون دیگه غم نداره
تو زندگیش خدارو هم
حتی دیگه کم نداره
واسه همینه که همش
عشقها غم آلوده میشن
میان تو دلهای شما
حسابی آلوده میشن
چطور دلت اومد خدا
منو به دام عشق اون
اونو ولی از من جدا


خدا که شرمنده شده
آروم ازون کوچه گذشت
رفت که بره به آسمون
از خیر این زمین گذشت
تو راه همش گریه میکرد
دلش واسه بندش شکست
رفتو کلاس عشقشو
تا یه کتاب تازه بست
آره، یه شب خدا خواب نداشت
دلش تو سینه تاب نداشت
یه شب واسه یه لحظه اون
سوالی کرد جواب نداشت...


یک دقیقه سکوت



یک دقیقه سکوت به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه و

ابلهانه باقی ماند...

یک دقیقه سکوت به خاطر امیدهایی که به نا امیدی مبدل شد...

یک دقیقه سکوت به خاطر ستاره ی کوچکی که همیشه در آسمان

پر ستاره و بی انتها تنها ماند...

یک دقیقه سکوت به خاطر همه ی کسانی که به جرم دیگری محاکمه

شدند...

یک دقیقه سکوت به خاطر پرنده ی کوچک خوشبختی که هر گاه بر بامی

نشست با سنگ از او پذیرایی کردند...

یک دقیقه سکوت به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشت

له شد...
یک دقیقه سکوت به خاطر چشمانی که همیشه بارانی ماندند...

یک دقیقه سکوت به خاطر همه ی کسانی که فکر می کردند دنیا روزی

بهتر خواهد شد...

یک دقیقه سکوت به خاطر کسانی که معتقدند یک روز همه چیز تغییر

خواهد کرد...

یک دقیقه سکوت به احترام کسانی که گمان می کنند زنده بودن زندگانی

را کافیست...

یک دقیقه سکوت برای رویاهای شیرین کودکی، که هرگز باز نخواهند

گشت...
یک دقیقه سکوت برای صداقت که این روز ها وجودی فراموش شده است...

یک دقیقه سکوت برای ظلمت و تاریکی شب، که با دستان سخاوتمند

سیاهش همه ی تفاوت ها را می پوشاند...

یک دقیقه سکوت برای تمام لحظه های از دست رفته ی عمر..

یک دقیقه سکوت برای کسانی که از فرط مشکلات به جنون می رسند...

یک دقیقه سکوت برای ورق هایی که با نوشته هایی این چنین سیاه

می شوند...

یک دقیقه سکوت برای احساساتی که همواره نادیده گرفته می شوند...

یک دقیقه سکوت به احترام تمام لحظه هایی که احساس وحشت کردم...

یک دقیقه سکوت به احترام تمام کسانی که سکوت کردند...

یک دقیقه سکوت ...

و یک دقیقه سکوت به احترام تمام سکوت هایم...

معنی عشق


معنی واقعی عشق رو نه میشه نوشت نه میشه

به تصویر کشید فقط میشه حسش کرد اون

هم تنها وقتی که خودت بخوای

Image hosted by TinyPic.com

جدایی




کاش آشنایی ها نبود

تا به دنبالش جدایی ها نبود

چرا

وقتی به دنیا اومدم شنیدم عمر در نهایت صد سال میشه از خدا گله کردم که

چرا کم؟

اما الان که ۱۸ ساله شدم میگم خدایا چرا  این قدر عمر زیاد؟

    دخترک تنها

Hosted by Tinypic.com

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما این است که در ور افسون گل سرخ شناور باشیم

نگاه



 

وقتی که نگاهم به نگاهت خیره میشه دوست دارم زمان وایسه برای همیشه

چشمامنو ببندیم بریم تا ته رویا اون جای که هیچ وقت دلی پزمرده نمیشه

هر چی غم داری از دل نازکن بگیرم اگه اشک از چشمات جاری بشه برات بمیرم

سر رو شونه هام بزیریو برات بخونم یاد تو و اسم تو باشه ورد زبونم مهربنم

ارزوم بی تو محاله لحضه هام بی تو سواله بی تو مقصد خیلی دوره راه عشقم بی عبوره

من نمیخوام تو خیالم بگمت عاشقت هستم دوست دارم که راستی راستی حس کنم تو رو تو دستم

من میدونم

من میدونم

همین روزا عشق من از یادت میره   بعدش خبر میدن بیا

که داره دوستت میمیره   روزات بلنده یا کوتاه ... ؟

دوست شدی اونجا با کسی ... ؟   بیشتر از این منو نذار تو غصه و دلواپسی

یه وقت منو گم نکنی , تو دود اون شهر غریب   یه سرزمین غربته , با صد تا نیرنگو فریب

 

فدای تو

یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه   غم غریبی عزیزم , سرد و شکستت نکنه

چادر سر لطیفتتو از رو شبا پس نزنی   تنگ بلور  آبتو یه وقت ناغافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهدمون بمون

منم تو رو سپردمت , دست خدای مهربون راستی دیروز بارون اومد

منو خیالت تر شدیم رفتیم تو قلب آسمون با ابرها همسفر شدیم

از وقتی رفتی آسمونمون پر از کبوتره زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بدتره

غصه نخور تا تو بیای , حال منم اینجوریه سرفه های مکررم , مال هوای دوریه

گلدون شمعدونیمونم عجیب واست دلواپسه مثل یه بچه که بار اوله میره مدزسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره... ؟ دلت میخواد میومدم

یا تنها رفتی بهتره ... ؟ از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون

همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون یادت میاد گریه هامو ریختم کنار پنجره

داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره !!! یادت میاد خندیدیو , گفتی حالا بذار برم

تو رفتیو من تا حالا , کنار در منتظرم امروز دیدم دیگه داری منو فراموش میکنی

فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی گفتم واست نامه بدم نگی عجب ! چه بی وفاست با اینکه من خوب میدونم  جواب نامه با خداست عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگیم با یه غمی دوست دارم داغ دلم تازه میشه اسمتو وقتی میارم وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر ؟ مگه نگفتم چشاتو از چشم من هیچ وقت نگیر ؟ حرف منو به دل نگیر  همش مال غریبیه

تو رفتی , من غریب شدم چه دنیای عجیبیه ! زودتر بیا , بدون تو , اینجا واسم جهنمه دیوار خونمون پر از سایه غصه و غمه تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه ؟

دلم واست شور میزنه این دلو بی خبر نزار تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نزار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب که هر صفحش قصه چند تا درده و چند تا عذاب

میگم شبا ستاره ها تا میتونن دعات کنن نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل میزاره

مهدی , همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

رسم دنیا

کنار آشنایی تو آشیانه می کنم

فضای آشیانه رو پر از ترانه می کنم

کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای ، و من برای زندگی تو را بهانه می کنم

برای بیخوابی امشبم


من امشب تا سحر خوابم نخواهم برد!

 

همه اندیشه ام اندیشه فرداست،

 

وجودم از تمنای تو سرشارست،

 

زمان – در بستر شب – خواب و بیدار است،

 

هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمانها باز...

 

خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز...

 

رود آنجا که میبافند  کولی های جادو،گیسوی شب را

 

همانجاها که شبها در رواق کهکشانها عود میسوزند،

 

همانجاها که اخترها، به بام قصرها، مشعل میافروزند،

 

همانجاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل میسایند،

 

همانجاها،که پشت پرده شب،دختر خورشید فردا را می آرایند،

 

همین فردای افسون ریز رویایی،

 

همین فردا که راه خواب من بسته است،

 

همین فردا که روی پرده پندار من پیداست

 

همین فردا که ما را روز دیدار است

 

همین فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست

 

همین فردا همین فردا...

 

... من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد!

 

 

 

زمان در بستر شب خواب و بیدار است،

 

سیاهی تار میبندد،

 

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است،

 

دل بیتاب و بی آرام من از شوق لبریز است،

 

به هر سو چشم من رو میکند : فرداست!

 

سحر از ماورای ظلمت شب میزند لبخند

 

قناریها سرود صبح میخوانند...

 

 

 

... من آنجا چشم در راه توام. ناگاه:

 

ترا از دور میبینم که می آئی،

 

تزا از دور میبینم که میخندی،

 

ترا از دور میبینم که میخندی و می آئی،

 

نگاهم باز حیران تو خواهد ماند،

 

سراپا چشم خواهم شد،

 

ترا در بازوان خویش خواهم دید!

 

سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد.

 

تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت.

 

برایت شعر خواهم خواند،

 

برایم شعر خواهی خواند،

 

تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید!

 

 

 

وگر بختم کند یاری،

 

در اغوش تو...

 

...ای افسوس!

 

 

 

 

 

زمان در بستر شب خواب و بیدار است،

 

سیاهی تار میبندد،

 

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است،

 

هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمانها باز

 

زمان در بستر شب خواب و بیدار است!